ایســــــتــــاده اَم …
ایســــــتــــاده اَم …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهــَـش را بــِـرود … !
مــَ♥ـن ،
همیــن جا ،
کنارِ قــُـول هـایت ،
دُرُســــت روبــرویِ دوسـ♥ــت داشتــَـنت وَ در عُمــــق نبـــودنت ،
مُحـــــکم ایــستادِه ام !!
ایســــــتــــاده اَم …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهــَـش را بــِـرود … !
مــَ♥ـن ،
همیــن جا ،
کنارِ قــُـول هـایت ،
دُرُســــت روبــرویِ دوسـ♥ــت داشتــَـنت وَ در عُمــــق نبـــودنت ،
مُحـــــکم ایــستادِه ام !!
ﮐـﺴـﯽ ﭼـﻪ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧــﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ ...
ﻫــﻮﺍ ﺧـــﻮﺏ ﺷـــﻮﺩ ...
ﻋــﺸــﻖ ﺧــﻮﺏ ﺷــﻮﺩ ...
ﻭ ﺗـــــﻮ ...
ﺧــــﻮﺏ ﻣــﻦ ﺷـــﻮﯼ ...
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم نگویم می خواهمت، وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی باتوام
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی را بلد نیستم
جز دوست داشتن تو..
دلم تنگ شده ...
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزاندمشان …
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست ......
...
دیگر چیزی در آن نمی نویسم ..
حتی برای آدم های حسودی که
دور و برم می چرخیدند و خیلی دیر شناختمشان …!
برای بی خیالی و آرامشی که
مدت هاست که دیگر ندارمش ..
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم …
و برای خودم که حالا دیگر خیلی عوض شده ام !!!
حــــــرفی نمانده بین ما …
جـــــز همین که …
بیــــــن خودمان بماند : دوستـــــــت دارم … !
ما بخار شيشه ايم..نازمون کنی اشکمون در مياد..چه برسه بخوای فراموشمون کنی...
شک نکن!!
درست در لحظه ی آخر،
در اوج توکل و در نهایت تاریکی...
نوری نمایان می شود...
معجزه ای رخ می دهد...
خدا از راه میرسد....
همیشه دلم واسه ی اونایی که توی یار کشی بازی وسطی نفر آخر بودن دلم میسوخت چون خیلی تنها بودن
:(((
پیداکردم !
گرمترین جای زمین را.....
همینجا!
دقیقا همین نقطه ای که من ایستادم..!!!!!!!
اما عجیب است..
میـــــسوزم و اثری از سوختگی بربدنم نیست!
اینم از برکتِ!جهنمی است که تو برایم ساختی....
ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ
ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ !
ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
ﻧﻪ؟ !
ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﯼ ﺑﺸﻮﻡ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ؛
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ ...
ﻟﻌﻨﺘﯽ !
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ...
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ؟ !
روزی خواهد رسید...
که دیگر نه صدایم را بشنوی...
نه نگاهم را ببینی....
نه وجودم را حس کنی...
میشویی با اشک سنگ قبر خاک گرفته مرا...
و آن لحظه است که معنی تمام حرفای گفته و نگفته ام را میفهمی..!
ولی من... دیگر... نیستم!
پشیمونــی برای کارایــی که کـــردی ؛
به مــرور از بیـــن میــره !
ولی ....
پشیمونی بابت کارایــی که نکــــردی ،
تا آخر عمـر عذابت میـده ... !!!
هر کسی برای خودش خیابانی دارد...
کوچه ای
کافی شاپی
و شاید عطری ...
که بعد از سالها خاطراتش گلویش را چنگ میزند..
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ،
خود را خوشحال نشان بدهی
ولی چه حیف که درونت غوغاست …
دیروز می مردن ، فراموش می شدن آرام آرام ...
امروز چه زود از یاد می رویم بی آنکه بمیریم ...
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد تو می اندازد ؛
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این دیگران نبودند
تو زودتر از اینها برایم مرده بودی . . .