خدایا دیگه خسته شدم...
خدایا دیگه خسته شدم
من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی
فقط میشه به تو اعتماد کرد فقط تویی که عشق زلالی....
خدایا دیگه خسته شدم
من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی
فقط میشه به تو اعتماد کرد فقط تویی که عشق زلالی....
دختر :من امروز عمل قلب دارم
پسر :می دونم
دختر :دوستت دارم
پسر :من عاشقتم عزیزم !
********
دختر به هوش میاد…
دختر : اون کجاست پدر:
- تو نمی دونی چه کسی قلبش را به تو هدیه کرده؟
دختر : اون…(شروع کرد به گریه) و…!!
پدر :
شوخی کردم بابا تن لش رفته دستشویی الان بر می گرده :)
بزرگترین افسوس آدم واسه کارای اشتباهی که کرده نیست،
واسه کارهای درستیه که واسه آدمای اشتباه کرده
دخترم جرالدین،
از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. تو کجایی؟
در پاریس روی صحنه تاتر با شکوه (شانزلیزه). این را میدانم چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ
قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیرخان تاتار
شده است.
دخترم جرالدین، در نقش ستاره باش و بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که
برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم و امروز نوبت توست که
صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمان ها برو ولی گاهی هم به زمین بیا و زندگی مردم
عادی را تماشا کن.
زندگی آنان که پاهایشان از بینوایی میلرزد و هنرنمایی میکنند.من خود یکی از ایشان بوده ام.دخترم تو درست مرا نمی شناسی!
در آن شبهای بس دور با تو قصه های بسیار گفتم اما غصه های خود نگفتم که آن هم داستانی بس شنیدنی دارد.
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد داستان من است. من طعم
گرسنگی را چشیده ام من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بدتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از
غرور در دلش موج میزند و سکه آن رهگذر غرورش را خرد میکند. با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنی
که بمیرند حرفی نباید زد.دخترم دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است.
نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تاتر بیرون می آیی آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده
تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را جویا شو و اگر باردار بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت
مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس گفته ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا
بپردازد ولی برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب آن رابفرستی. دخترم گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد
و مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو : من هم یکی از آن ها هستم.تو
واقعا یکی از آنان هستی نه بیشتر. هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند.
وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تاتر را ترک کن و با تاکسی خود را
به حومه پاریس برسان من آن جا را خوب می شناسم. آن جا بازیگران همانند خویش را خواهی یافت که از قرنها پیش
زیباتر از تو چالاکتر از تو و مغرور تر از تو هنر نمایی می کنند اما در آن جا از نور خیره کننده تاتر(شانزه لیزه)خبری
نیست.
دخترم جرالدین، چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت
خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این برای یک مرد فقیر و گمنام است که
امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست این نیازمند گمنام را اگر بخواهی در همه جا خواهی یافت. اگر از
پول و سکه برایت حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول این فرزند بیجان شیطان خوب آگاهم.
من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بندبازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده
اماما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم برروی زمین استوار و گسترده بیشتر از بندبازان بر روی زمین استوار
سقوط می کنند. شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس دنیا تو را فریب دهد و آن شب است که این الماس آن ریسمان
نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را
بفریبد و آن روزی است که بند بازی ناشی خواهی بود و همیشه بندبازان ناشی سقوط می کنند.
از این رو دل به زر و زیور مبند که بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.
اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و براستی او را دوست بدار. به مادرت گفته ام که در این
خصوص برای تو نامه ای بنویسد او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی
است شایسته تر از من است.دخترم برهنگی بیماری عصر ماست.
به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت
دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم :
"انسان باش. پاکدل و یکدل زیرا گرسنه بودن صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه
بودن است""پدرت، چارلی چاپلین"
سه اصل مهم زندگی
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط
یک پسربچه با چتر آمده بود،این یعنی اعتقاد.
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،
وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد .....
چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.
امید:
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه
روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.
ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،
این یعنی امید.
با اعتقاد،اعتماد و امید زندگی کنید.
به احـساستــ بيـامـوز نفسـ نکـشد
هـواي دلـها آلـوده استــ
اينجـا فاصـله ي يکــ عشـق تـا عشـق بعـدي
يکــ نـخ سيـگار استــ...
خدایا....................
دستی به سر زندگی من بکش
من اینجا .........
خیلی دلم گرفته
سيگاري كه از اول بد ميسوزه،
تا آخرش طعم بدي ميده، از كشيدنش زجر ميكشي
ولي دلت نمياد خاموشش كني...
اين قضيه عجيب منو ياد زندگي ميندازه... عجيب!
نقطهی جوش همان نقطه ایست که همه چیز کم کم بخار میشود
محو می شود
کمرنگ می شود
آدمها را به " نقطه جوش" نرسانید
ازما گفتن بود...
همه ی تـــرســـــــا
دلهـــــــره هادلتنــــــگی ها، تنهــــــایی ها
همه دردا رو خط می زنم با یه واژه!
ببین چه قشنــــــــگه:
*خــــــــــــــღــــــــدا*♥
اشتباه نکن...
نه زیباییِ تو...
نه محبوبیتِ تو...
مرا مجذوبِ خود نکرد!!
تنها آن هنگام که روحِ زخمیِ مرا بوسیدی
... من عاشقت شدم !!!
عشــــــــــق،
چیـــــز عجیبی نیست، عزیـــــــز دلم...!!
همیـــــن است که تو دلت بگیرد
و من ! نفســــــــــــم ...